امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) : طبعترا تا هوس نحو شد صورت عقل از دل ما محو شد. سعدی. محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من من همان ذوقم که می یابند از گفتار من. صائب. ، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن: محو شد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب. مولوی. مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی چون که یکها محو شد آنک توئی. مولوی. هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست. سعدی. مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) : طبعترا تا هوس نحو شد صورت عقل از دل ما محو شد. سعدی. محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من من همان ذوقم که می یابند از گفتار من. صائب. ، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن: محو شد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب. مولوی. مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی چون که یکها محو شد آنک توئی. مولوی. هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست. سعدی. مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه). چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن. مولوی. یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش. سعدی. و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به سقط شود
مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه). چنین گویند کاسب بادرفتار سقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی. اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن. مولوی. یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش. سعدی. و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به سقط شود
نادرست شدن. خطا روی دادن: تا لبم بر لبش غلط نشود کنم اول نشان به دندانش. ظهوری (از آنندراج). - غلط شدن راه، گم شدن و ناپیدا گشتن آن: گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216). دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد همیشه راه شود بر سر دو راه غلط. محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج)
نادرست شدن. خطا روی دادن: تا لبم بر لبش غلط نشود کنم اول نشان به دندانش. ظهوری (از آنندراج). - غلط شدن راه، گم شدن و ناپیدا گشتن آن: گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216). دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد همیشه راه شود بر سر دو راه غلط. محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج)
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)