جدول جو
جدول جو

معنی قحط شدن - جستجوی لغت در جدول جو

قحط شدن
(خوا / خا تَ)
کمیاب شدن، مفقود گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قحط شدن
کمیاب شدن، مفقود گشتن
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قحط شدن
((~. شُ دَ))
کمیاب شدن
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
مردن، تلف شدن حیوان چهارپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن
در تصوف رسیدن به مقام محو، محو گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ تَ)
امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) :
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.
سعدی.
محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.
صائب.
، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن:
محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی
چون که یکها محو شد آنک توئی.
مولوی.
هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست.
سعدی.
مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
احاطه کردن. دربرگرفتن، گرد برگرد سطحی برآمدن. در میان گرفتن خطی سطحی را، مطلع و واقف و دانا شدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مردن چهارپایان: شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه).
چنین گویند کاسب بادرفتار
سقط شد زیر آن گنج گهربار.
نظامی.
اسب این خواجه سقط خواهد شدن
روز فردا سیر خود کم کن حزن.
مولوی.
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش.
سعدی.
و خرابی چهارپایان و سقط شدن را خود اندازه نبود. (انیس الطالبین ص 118).
رجوع به سقط شود
لغت نامه دهخدا
(جَهْ کَ دَ)
عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر:
شوخ کماندار من شهرۀ آفاق شد
از قدراندازیش تیر قضا قاق شد.
محمد اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
قطع حاصل کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
نادرست شدن. خطا روی دادن:
تا لبم بر لبش غلط نشود
کنم اول نشان به دندانش.
ظهوری (از آنندراج).
- غلط شدن راه، گم شدن و ناپیدا گشتن آن: گفتند این ریگ مرو قوی است و راه بسیار غلط میشود. (انیس الطالبین ص 216).
دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد
همیشه راه شود بر سر دو راه غلط.
محمدقلی بیک سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
توانا و زورمند شدن
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
قیچ شدن دست یا انگشتان دست یا پا، سیخ شدن آن. (یادداشت مؤلف). رجوع یه غیچ شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ هَُ نَ تَ)
یبس شدن. گرفته شدن شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ اُ دَ)
قات شدن مهره، پیوستن یکی از دو مهرۀ خانه یک به مهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بشی درنرد. متصل شدن مهره ببالاترین مهره ها در بازی نرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیط شدن
تصویر محیط شدن
گرد کیدن فرا گرفتن احاطه کردن در بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برنده شدن برندگی در رفتار، آور داشتن (آور یقین) قطع حاصل کردن یقین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث شدن
تصویر بحث شدن
مورد بحث قرار گرفتن موضوع سخن و گفتگو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
غابیدن از فایده افتادن بیکاره شدن، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
بریده شدن شکستن بریده شدن قطع شدن: بخود پیچد فلفل از سواد خال هندویت قلم شد دارچینی از حدیث تندی خویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل شدن
تصویر قفل شدن
بند شدن درگای
فرهنگ لغت هوشیار
خشک شدن پلیدی، اندوهگین شدن گرفته شدن شکم یبس شدن، گرفته شدن دل اندوه بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
زورمندشدن نیرو گرفتن توانا شدن زورمند شدن: کار آن مدعیان قوی شده بود و ذخایر بسیار بر قلعه برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطی شدن
تصویر قاطی شدن
مخلوط شدن، بیکدیگر پیچیدن دو تن کشتی گیر مقابل سوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلب شدن
تصویر قلب شدن
((~. شُ دَ))
دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاق شدن
تصویر قاق شدن
((شُ دَ))
عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، به خطا رفتن تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقط شدن
تصویر سقط شدن
((~. شُ دَ))
بی فایده شدن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
((شُ دَ))
بور شدن، شرمنده گشتن
فرهنگ فارسی معین
آمیخته شدن، قاطی شدن، درهم شدن، اشتباه شدن، مشتبه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد